بردت انبار
حدود یه ساعت بعد بهوش اومدی
چشامو باز کردم با یه مرد روبه رو شدم اومد نزدیکم و گفت
÷: چطوری ؟
یونا : گمشو باو منو گرفتی ؟
÷: میخوام برام یه کاری انجام بدی
یونا : چیکار ؟
÷: میخوام تهیونگ عضو بی تی اسو بکشی
یونا : وات ؟ کراشمو ؟
÷: یا اینی که گفتم یا از دست دادن جینی و خوانوادت
یونا : باشه باشه قبوله باید چیکار کنم
÷: ساعت ۵ کنسرت دارن به عنوان فن میری و میکشیش
یونا : باشه قبوله
"تو ذهنش"
نباید اینکارو کنم نه نه
من نمیتونم تنها راه.....تنها راه اینه خودمو جاش بکشم
ساعت پنج بود و رفتم پیش رئیس
و اسلحه و دستکش و بقیه وسایلو گرفتم رفتم
کنسرت شروع شده بود
منم رفتم داخل
ولی انگار فهمیده بود
ولی اهمیت ندادم و رفتم دسشویی
و یهو برقا قطع شد دست یکیو دور کمرم حس کردم
ته : میدونم میخوای خودتو جای من بکشی ولی اینکارو نکن اون همش یه بازیه و آخر پدر و مادرت و جینی کشته میشن
یونا : پس چیکار کنم " با گریه "
ته : من ناپدید میشم که همه فک کنن من مردم
یونا : مرسی از کمکت
ته : تو برو پیش رییست و بگو منو کشتی منم خانوادتو با جینی رو از کشور میبرم و تظاهر میکنم که مردم
یونا : باشه
نفهم گزارش نکن