یک حس سَهل و آنی یک بازی روانی
آسان و بیتکلف، دور از درِ مبانی
ذاتیترین گرایش میلی به سمتِ کاهش
انگار، ذهن و اعصاب، کردند یک تبانی
تغییر کردهام من، حاشا زِ فاش تغییر
رازیست در میانه، یک راز این زمانی
یک مدتِ مدیدیست شعری نگفتهام
چون آزاده بودهام از هر بازیِ زبانی
جنسی به خود گرفتم مرغوب
و فردِ اعلاء جنسی که کارِ دست است،
جنسی چنان که دانی
اندیشههایِ واهی، تردیدِ چارراهی
از آن مکانِ شهری، گشتند این مکانی
اندازهام به هم ریخت، بیرون پریدم از خط
رنگِ خطوطِ خارج، آبیِ ارغوانی
افسرد، گونیا و پرگار هم نچرخید
من ماندم و شما و آن ایکس جاودانی
آموزشی که دیدم در مکتبِ تو ای عشق!
تاثیر میگذارد بر تیر هر کمانی
با تو ز خویش بیشم، من پایتخت خویشم
دیگر وطن ندارم، هر سَمت، تو برانی
چون تیر، جَستهام من، اکنون، گسستهام من
جغرافیایِ خالی، جَستم به بیکرانی