your browser not support this video

سلام پارت دوم امیدوارم خوشتون بیاد عشق ممنوعه تهیونگ میاد داخل و درو قفل میکنه و داشتی چیکار میکردی به من میگی غلط میکنم آره دست ا/ت رو گرفت پرت کرد رو تخت که با عث شو د ا/ت نتونه پاشه بدون مقدمه وارد شود ا/ت جیغ میزد ناله میکرد 2 ساعت داشت توش میکوبند ...... 8 ساعت بعد....... صدای جونکوک و سابرینا اومد از صدای سایر ینا بلند شودم نشستم زیر دلم عجیب درد میکرد برای همون اومد در بازه کنه در قفل بود اسم تهیونگ بلند دادزد جونکوک گفت آروم باش اون الان دوست دختره تهیونگ بعد سابرینا به کوک گفت خفه شو دوستت دوستمو کوشت تهیونگ در باز کرد سابرینا تهیونگ حل داد اومد کنار من من بلند تویک بغل سابرینا گریه میکردم بعد تهیونگ گفت بیا بریم کوک بعد سابرینا گفت عوضی با دوستم چیکار کردی بعد کوک گفت همون کاری که لازم بوده و کرده منم همینجور اشک میریختم بعد جونکوک تهیونگ رفتن تو یه اتاق که پدرشون اون تو بودن من رو به سابرینا کردم گفتم سابرینا مامانم خبر نداره من اینجام گوشیتو میدی بهش زنگ بزنم بعد سابرینا گفت گوشی خودت کو گفتم ازم گرفته که خبر دارشن من اینجام بعد گوشیشو داد زنگ زدم به مامانم سلام دخترم کجایی سلام مامان نگران نباش حالم خوبه تا اینو گفتم تهیونگ داد زد به چه اجازه زنگ زدی حالا حرف گوش نمیدی یهو جونکوک دست سابرینا گوشیش گرفت بردش تهیونگم در رو روی من قفل کرد من گریه کردم یکی از خدمتکار اومد گفت خانوم حاضر شید آقا میخوان برن بیرون شما روهم میخوان ببرن من بعد از اون کلمه سریع حاضر شودم بدون هیچ کلمه وقتی حاضر شودم رفتم پایین بعد گفت بیبی من چقدر قشنگ شوده منم بهش گفتم منو بیبی صدا نزن خندیدگفت من هر چی دوست داشته باشم صدات میزنم که یهو پدر و مادر تهیونگ اومدن داخل گفت سلام پدرو مادر