your browser not support this video

بودنت در زندگی ام مثل رنگ آمیزی دفترِ نقاشی بود؛ همانقدر که رنگها روح به تن خشک کاغذ می دهند؛دوستت دارم می گفتی و من راستی من چرا باید دوست داشتنم را فریاد می زدم؟ اصلا خودم هم از همان اول نباید می خواستم عشقت را جار بزنی من چه می دانستم دوست داشتنی که از برق نگاه و زنگ صدا پیدا نباشدبه پول سیاهی نمی ارزد من فقط می خواستم برایم مثل همان ترانه ای شوی که بارها و بارها گوش میدهم امادلدلزده نه !