اینگار داشتم تو اسمونا راه میرفتم ولی جیمین برای نجاتم ایناروگفت از زبون جیمین:هق حس پادشاهی بهم دست داد وقتی بهش گفتم عشقم ولی واقعا عشقم غذا خوردیم و دیگه رفتیم خونه خاله م وقتی در و باز کردیم رفتیم تو اینگار رفتم خونه ی خودم خاله م کنترل کولر و گرفت و کولر و روشن کرد وقتی باد کولر میخورد بهم دلم میخواست بخوابم جیمین دستمو گرفت و بردم تو یه اتاق که اتاق خوشگل و سفید و صورتی و جیمین نشونم دادجیمین:بیا اینم اتاقت یجی:وای ممنون چقد خوشگل شده اوپا عام مرسی الاغاز زبون جیمین:وقتی بهم گفت اوپا شوکه شدم بعد حرفشو خورد و بهم گفت الاغ خب چون قرار بود چند روز بیاد خونه مون وبعدبره خوابگاه دانشگاه اتاقمو جا به جا کردم و من رفتم تو اتاق مهمان و اتاق خودمو دادم ب یجی وقتی دیدم یجی خوشحال شده و میدونستم اون عاشق رنگ صورتی و سفید منم کاغذ دیواری های صورتی و سفید و تو دیوار حکاکی کردم میدونستم خوشش میاد اون چن روز اتاقمو در اختیارش گذاشتم چون حداقل تا اون چن روز تختم بوی یجی میگرفت و کمکش وسایلشو چیدم صبح زود بلند شدم و هودی صورتی مو پوشیدم و رفتیم یه شلوارک کوتاه پوشیدم که اصا معلوم نبود پوشیدم چون هودیم تا سر زانوم بود و یه ارایش ساده کردم و زود رفتم که کفشام و پبوشم جیمین با دیدنم اب پرید تو گلوش با ریکشنش خندم گرفتجیمین:فک نمیکنی برا بیرون رفتن لباست زیادی بازه؟یجی:نه بتوچه و بعد از جواب دادن ب سوال جیمین فرار کردم رفتم توی بازار یه گردنبند خوشگل دیدم که رفتم قیمتشو بپرسم و خیلی گرون بود منم زدم بیرون و یه بستنی فروشی دیدم که جفتش پشمک میفروختن زود رفتم سمت پشمکا و یکی خریدم از زبان جیمین:داشتم آب میخوردم که با دیدن تیپ یجی آب پرید تو حلقم آخه این چه تیپیه میزنی دختر؟بش گفتم فکر نمیکن
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت