فن فیک (جونگ کوک )ارباب عشق اپ مجدد پارت ۱_ دوباره بخونین

فن فیک (جونگ کوک )ارباب عشق پارت«۱». پنج سالم بود حال مادرم خیلی بد بود اون بیماری سرطان خون داشت پدرم تمام دکتر های حرفه ای قطع امید از زنده بودن مادرم داده بودن و من بشدت از این موضوع ناراحت بودم پدرم منو مجبور میکرد که برم مهد ولی من میخواستم بمونم انگار پدرم میدونست که مادرم ممکن هر لحظه بمیره و اگه من اونجا باشم به وضعیت روحیم ضربه بخوره با تمام اصرار پدرم رفتم مهد کودک دلم واس کوکی تنگ شده بود مطمئنم نگرانم شده راننده منو جلو مهد پیاده کرد کوک رو اون طرف حیاط دیدم که نشسته بود و با خودش یچیزی زمزمه میکرد اروم از پشت بهش نزدیک شدم داشت میگفت (اگه چیزیش شده باشه چی‌ ولی میاد) از پشت محکم بغلش کردم من دختری نبودم که گریه کنم ولی به بغل یه دوست خوب نیاز داشتم توی بغلش‌ گریه میکردم کوک : آیسا حالت خوبه؟( با نگرانی) یورا:کوکی مامانم حالش خوب نیست دکتر ها گفتن ممکن هر لحظه بمیره من بدون مادرم نمیتونم زندگی کنم (گریه) کوک:اروم باش من کنارتم اروم باش یورا با حرف هاش همیشه ارامش میگرفتم زنگ کلاس خورد کوک با دست های کوچیکش اشک هام رو پاک کرد و روبه اشکام گفت:دیگه نبینم دوستم رو اذیت میکنین لبخند کوچیکی زدم که فقط مخصوص کوک بود وارد کلاس شدیم از شانس بدم خانم مهد نیومده بود و قرار بود خودمون تکالیفی که معلم بهمون گفته بوده رو انجام بدیم مشغول انجام دادن بودیم که کای پسر مغرور مهد روبه من گفت:میدونی که فردا یا پس فردا تو هم مثل انجلی یتیم میشی و بعد خندید بغض داشتم که کوکی از جاش پاشد و گفت :میدونی اگه با دوست من درست حرف نزنی پدرم با پدرت چیکار میکنه کای ترسید و سر جاش نشست کلاس تموم شد کوک وسایل هام رو جمع کرد و پالتوم رو پشوند یورا:کوکی خودم میتونم کوک :نمیخواد کاری انجام بدی بی
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید