پسر شیطان: (-) ا/ت: (+) . . . - اه یه پدر دارم احمق تر از همه.. لعنت بهت شیطان _پسر شیطان چهره ای زیبا و جذاب داشت هیکلی قوی و قدی بلند با استایل مشکی و دو بال بزرگ سیاه که تا وقتی خودش نخواد انسانا نمیتونن اون دوبال رو ببینن_ -اینجا کدوم جهنم دره ایه؟ اه _رفت جلو تر و از توی کوچه تاریک امد بیرون و با نور خورشید برخورد کرد_ -واهاااااای اون نور لعنتیو خاموش کنید...عو! یادم رف من توی زمینم هوووف _رفت داخل همون کوچه تاریک نشست تا اینکه هوا تاریک شد_ _شکمش شرو کرد به صدا دادن_ -خب عالی شد توی این جهان بیگانه از گرسنگی میمیرم! _سرشو گذاشت روی دستاش و چشماش رو بست_ +ببخشید؟ _پسر سرشو بلافاصله اورد بالا و با چشمای درشت و نورانیش به شخص خیره شد._ مغزپسر:واو... اون.. یه دختره؟ _با چشمای باز و درخشانش به دختر زل زده بود_ مغز ا/ت:برگام... این پسره خوشگله یا ترسناکه؟ چرا انقدر پوستش سفیده؟ نکنه مریضی داره؟ -چی میخوایی دختر؟ +عام... عامم.. چیزه داشتم رد میشدم شما رو دیدم گفتم، شاید کمک نیاز داشته باشی! -تو دختری دیگه؟ +ب.. بله خب! نمیبینی؟ *تعجب* -من کور نیستم و به کمک یه انسان فانی نیاز ندارم! +ها؟ از پشت کوه امدی داداش؟ -نخیر!!! من از توی درّه امدم +گرفتی منو؟ -من که نگرفتمت!! مگه کوری؟ (چون پسر اهل جهنم بود با اصلاحات مردم اشنا نبود) +کور که تویی پسر خیابونی! من فقط میخواستم کمکت کنم! ولی انگار معنی محبت کردن و نمیدونی!... _چند قدم رفتی جلو تر و دوباره ایستادی خطاب به پسر گفتی_ +درست مثل پسر شیطان!! اینو گفتی و رفتی. پسر شیطان با این حرف خشکش زده بود و بیشتر توی خودش جمع شد و سرشو انداخت پایین. داشت اشک توی چشماش جمع میشد که اسمون ابری شد و شرو کرد به رعد و برق ز

پاسخ به

×