عشق سیاه پارت1*تهیونگ*

از زبان ا.ت:زمستون تموم شده بود ولی برف روی زمین خودنمایی میکرد آفتاب توی صورتمون میخورد هوا هم گرم بود هم سرد تو راه سره کارم بودم معلوم نیست امروز باید چندتا پیتزا ببرم اوف داشتم با متور میرفتم هوای خیلی سرد چون لباسم مناسب نبود چند مین بعد رسیدم رستوران و رفتم تو ¥مایکی:به به چرا انقدر دیر اومدی ا.ت؟-ببخشید مایکی یکم ترافیک بود ¥اوکی امروز باید برای جای خیلی دوری خارج شهر۳ پیتزا ببری-پووووف باش ¥مایکی:الان شروع کن چون مشتری منتظره -باشه پیتزاهارو بده تا ببرم ¥مایکی:حاضر نشدن یکم رو صندلی بشین تا حاضر شن سری تکون دادم و نشستممایکی رعیس رستوران بود یکی از رو مخ ترین افراد زندگیم از این شغل متنفرم چون خانواده ای ندارم پولم ندارم مجبورم برای اینو اون پیتزا ببرم ایش پیک پیتزام بااین فکرا مایکی صدام زد و ۳تا پیتزا رو داد بهم منم گرفتمشون و وصل کردم به متورم -ادرس اونجا رو میگی؟مایکی ادرسو گفت مخم سوت کشید حداقل با متور ۲ساعتی راهه سوار متورم شدم و حرکت کردمیک ساعتی تو راه بودم حس کردم بدنم خشک شده حالم خیلی بد بود از زبان تهیونگ:مامان:تهیونگ لطفا دختره میاد خونشو نخوریا وسوسه نشی تو قول دادی خون خرگوش بخوری +میدونم مادر پس برای چی پیتزا سفارش دادم؟مامان:خداکنه سری تکون دادم ۲ساعت رد شده بود این پیکی پس کجا مونده؟پوووف از زبان ا.ت:بلاخره با کلی دوندگی به آدرس رسیدم از متور پیاده شدم خونه ای بود با دره خیلی بزرگ انگاری ی لشکر اینجا زندگی میکننبیخیالفضولی ممنوع باید پیتزاهارو تحویل بدم زنگ خونه رو زدم و سرمو انداختم پایین و به ساعت مچیم نگاه کردم بعد چند دقیقه پسری اومد بیرون چقدر جذاب بود -ببخشید من پیک پیتزا هم پیتزاتونو آوردم پسره پیتزاهارو ازم گرفت و درو بست منم محکم زدم به در
ویدیوهای مرتبط