رمان سریال ملکه گدایان فصل سوم پارت چهارم

سلام بچه ها من اومدم با پارت چهارم ، راستش بازم یاد ملکه گدایان افتادم ، فردا چهارشنبه هست ولی ملکه گدایان نیست ، یادش بخیر روز شماری میکردیم تا قسمتای جدیدشو ببینیم ، منم به یاد ملکه گدایان گفتم پارت چهارمشو امشب بذارم تا با خوندنش حالمون بهتر بشه ، مخصوصا با پارسا که توی داستان فصل جدید مونه . امیدوارم لذت ببرید ، فالو و بازنشر فراموش نشه .کپی ممنوعه بازنشر آزاد .امیدوارم حمایت کنید ...صدایی نزدیک به گوش آریا میرسد ...صدای پارسا .نه ولی اون مرده ...آریا باورش نمیشه ولی واقعیته :)آریا برمیگردد و با پارسا روبرو میشود ...پارسا : چطوری خوشتیپ ؟سارا : آریا تو ام همون چیزی که من میبینمو میبینی ؟آریا : چی ؟! تو ؟! مگه تو نمرده بودی پارسا ؟پارسا : چرا ، وقتی آمبولانس اومد جایی که رافائل و آدماش بودن من هنوز زنده بودم ولی خون زیادی ازم رفته بود ، علت اینکه نمردم این بود که خدا میدونه چه انگیزه و امیدی برا زنده موندن داشتم ...چند روزی کما بودم ولی الان خوبم ...دراگ تستر تمام سعی خودشو میکرد تا شما ندونید من زنده ام ، چون من مدارکی ازش دارم که پاش گیره .آریا : مگه تو نباید الان زندان بودی ؟پارسا : خیلی چیزا هست که تو هنوز ازش خبر نداری .اومدم به ملکه بگم برنده این بازی شاه بود .میخوام برم ملاقات مهناز ... خیلی دلم براش تنگ شده ....فکر کنم پسرم به دنیا اومده باشه .سارا و آریا : چی ؟ پسرت ؟!پارسا : ماجراش مفصله ...سارا و آریا سوار ماشین می شوند ...آریا : سارا من حالم اصلاخوب نیست . چه خوبه که کنارمی .خیلی برام ارزشمنده .سارا : من مدیونتم که نجاتم دادی :)سارا : از این به بعد میخوای چیکار کنی ؟نظر منو بخوای میگم بیشتر برای شغلت وقت بذار .میدونی ...من بچه بودم میخواستم خواننده بشم .بابا جع