رمان سریال ملکه گدایان فصل سوم پارت پنجم / فرزاد فرزین و الهام کردا

سلام بچه ها من اومدم با پارت پنجم ، امیدوارم که خوشتون بیاد :) کپی ممنوع بازنشر ازاد :) پارسا به ملاقات مهناز می رود ... مهناز از خوشحالی گریه میکند . . . . مهناز : پارسا تو زنده ای ؟ پارسا : مگه نگفتم هیچوقت تنهات نمیذارم ؟ مهناز : همیشه فکر میکردم بچه ام که بزرگ شد اگه در مورد تو ازم بپرسه چی بهش بگم ... پارسا : ای جانم ، میخوام ببینمش مهناز ، اسمشو چی گذاشتی ؟ مهناز : شایان . همونیکه خودت میخواستی ... پارسا : مهناز نگران هیچی نباش . خودم آزادت میکنم . نمیذارم بچه تو زندان بزرگ بشه . . . . یادته میگفتی چه خوب میشه اگه دست ملکه بهمون نرسه ؟ الان دقیقا همون روزه .... مهناز : حالت خوبه ؟ لعیا مثل سایه دنبال مونه . از فکر کردن بهش خوابم نمیبره ... ما هیچوقت دیگه نمیتونیم از دستش فرار کنیم . پارسا : چی داری میگی مهناز ؟! ملکه مرده ... همه دلیلش هم اون دراگ تستره . با بمبی که درست کرده بود نذاشت لعیا زنده بمونه ، حتی اینم یه نقشه بود . بهت قول میدم تا چند روز دیگه همه چی به حالت عادی برمیگرده و بهترین روزای زندگیمونو تجربه می کنیم . مهناز : از افرا خبر داری ؟ پارسا : نه ولی امروز سارا و آریا رو سر قبر لعیا دیدم ، انگار یه خبراییه :) بیشتر از همه چی دلم واسه آریا میسوزه که تنها تر از همیشه شده ... . . . . میخواستم از دراگ تستر بابت همکاریش با لعیا انتقام بگیرم . ولی حالا که باعث شده لعیا بمیره دیگه کاری بهش ندارم . خب بچه ها مرسی که تا آخر این پارت همراه من بودید ، اگه حمایتا زیاد بشه و انرژی بگیرم زود به زود پارت های جدید رو میذارم . فالو و بازنشر یادتون نره . مرسی که حمایت می کنید :)