رمان مجنون افسانه ای @shivanovel

خلاصه رمان= به کار طراحی جواهرات و طراحی لباس علاقه خاصی داشتم ولی پدرم اجازه نمیداد تا به پاریس برم برای کار آموزی تو شرکت معروف آرتی کده تصمیم گرفتم به صورت قاچاق به پاریس برم..... رئیس باند ازم میخواست نیازهاشو برطرف کنم تا بتونم به پاریس برم... بعداز چندماه ازم خسته شد و تونستم از کُلفَت بود خلاص بشم و فرار کردم چندماهی کار کردم تا بتونم وارد شرکت بشم حتی جای خواب هم نداشتم و یواشکی تو شرکت میخوابیدم...... @shivanovel