سکانس عاشقانه مختارنامه ، چنین معشوقی آرزوست

بانو عمره همسر دوم مختار ثقفی با دوری و خیلی از کار های مختار ساخت و هیچی نگفت ، همواره مثل کوه پشت مختار ایستاد و شانه خالی نکرد نه رهایش کرد نه در ادامه مسیر باز ماند پس از شهادت مختار توسط آل زبیر مصعب از او خواست که به مختار فحاشی کند ، او از این کار سر باز زد ، چنین شد همراه همسفر خودش (مختار) طعم شهادت رو چشید چنین معشوقی توی این دوره آرزوی خیلی هاست ، ولیکن کو همسفری مانند بانو عمره . ماند ، صبر کرد ، تحمل کرد ، سختی کشید کنار همسرش ، دوری کشید ، از خانواده اش زد به خاطر معشوقش که بگوید عشق فقط یه کلمه نیست بلکه جان دادن در ره دوست است. انتخاب معشوق سخت است ولی نگه داشتنش سخت تر... (عشق مثه ماهیگیری میمونه ، شکار شاه ماهی ، طعمه به قلاب میزنی و میندازی تو آب و ماهی رو میگیری ، اگه دو دستی‌ سفت گرفتیش که مال خودته ، اگه از دستت لیز خورد و به آب افتاد بدون هرچی قلاب بندازی دیگه اون شاه ماهی بالا نمیاد ( چون قبلا لبش به خاطر طعمه قبلی زخم شده بوده و دیگه سمت طعمه جدید نمیره ) و ماهی های بی ارزشی به قلابت میزنه قدر شاه ماهی های زندگیتون رو بدونید / اگه از دستتون لیز خورد دیگه نمیتونید بگیریدش ، پس سفت بچسبیدش