در یک روز خانوادگی، برادر بزرگترم ازم شوخی کرد و گفت: "من میتونم ابرها را حرکت بدم!" من با اعتقاد پیروزی او را زدم و گفتم: "حقیقتا؟ نشون بده!" او یک ابر برداشت و به سمت آسمان هدایت کرد. وقتی او امتحانش را نتونست، گفتم: "واقعا شگفتزده شدم!" او با لبخندی بزرگ بهم گفت: "اون بوی داغون شده بود، ابر خرابه!" من نخندیدم ولی دقیقا تا آخر بخندیدم!
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت