صدای آواز تامی از توی خانه بلند شد. نبودِ من را اصلاً احساس نکرده بود. یک آن حس کردم پاهایم توی زمین ریشه دواند و ثابت نگهم داشت. با خودم گفتم: «برو جلو.» به هر زحمتی بود، خودم را پای گور رساندم و نور زرد بی‌رمق چراغ را توی گودال انداختم. یک متر آن‌طرف‌تر دیدمش.
ژانر:

پاسخ به

×