شوگا:پاشو +نمیخام خوابم میاد شوگا:منم خوابم میاد ولی باید پاشی شوگا:خیلی کیوت شده بود دلم میخاست بخورمش(توذهنش) +پاشودم چون لباس تنم نبود خجالت کشیدم وسری پتو دور خودم گرفتم یهو بغلم کرد وبرد تو حموم (توذهنش) بعد حموم +لباسام میخاست تنم کنه نزاشتم شوگا: بیبی ازیت نکن +و لباسام تنم کرد خودشم لباسا شو پوشید بعدظهر +همه داشتن قصر تزعین میکردن شوگا:امروز مهمونی وتو قرار به عنوان دآست دخترم باشی

پاسخ به

×