در ازل هر کو به فیض ِ دولت ارزانی بوَد، تا ابد جام ِ مرادش همدم ِ جانی بود، من همان ساعت که از مِی خواستم شد توبه کار، گفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود، خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش، همچو گُل بر خرقه رنگ ِ مِی مسلمانی بود، بی چراغ ِ جام در خلوت نمی‌یارم نشست، زان که کنج ِ اهل ِ دل باید که نورانی بود، همت ِ عالی طلب جام ِ مُرصع گو مباش، رند را آبِ عِنب یاقوت ِ رمانی بود!

پاسخ به

×