یحان دختر جوان و زیبایی و متواضعیه که در شهر تاشرا بدنیا اومده و بصورت سنتی تربیت شده. ریحان مادر خودشو از دست میده و هم از طرف پدر و هم از طرف مادر یتیم میشه. حکمت که مثل دایی ریحان بود و یکی از ثروتمندان محبوب و سرشناس کشور بود بی خبر به زادگاهش، شهر ارزروم میاد و از ریحان میخواد که با پسرش امیر ازدواج کنه. ریحان با وجود این که خودشو مدیون حکمت میدونست ولی قبول نمیکنه که با کسی که اصلا نمیشناسدش ازدواج کنه، چون این هم ظلم به خودش و هم ظلم به امیر بود. ولی راز بزرگی که حکمت پنهون میکرد ریحان رو مجبور به این کار میکنه…

پاسخ به

×