با چشمانت مرا بنواز | محمد ابراهیم جعفری

خاکستری خاکستری خاکستری صبح ، مه ، باران ابر ، نگاه ، خاطره در من ترانه ای نبود تو خواندی در من آینه ای نبود تو دیدی ریشه ای بودم در خواب خاک های متبرک بی باران در نگاه تو سبز شدم برقی از چشمانت برخواست نگاهم بارانی شد گونه هایت خیس باران چشم هایت آفتابی گرگ ها می زایند بره ها را دریابیم! تو با چشمانت مرا بنواز؛ چوبدستی چوبی ام سلاحی کارگر خواهد شد بعد از جنگ، با چوبدستم انجیرهای تازه را برای تو خواهم چید با تو خواهم ماند با تو خواهم خواند و تو را در بهت آفتابی ات خواهم بوسید اگر ابرها بگذارند #محمد_ابراهیم