سرگیجه؛ شعر و صدای رُزا جمالی

سرگیجه شعری از رُزا جمالی قرار نبود امروز را له نکنی؟ شال گردنم که پشمی نیست چرا تمام سطوح را گردگیری کرده‌ای؟ منحنی‌ها و شعاع روز در من پیچیده بودی انگار در سکته‌ی ناقصی به ناتمامی رسیده بودی انگار مراقب باش آن پیچش تند خرده‌هایی‌ست که بر زمین ریخته بود وقت نبود تاریک بود منحنی‌‌ها بر کسری از من در سقف شکسته بودند بر ورقه‌ای از کاغذ، امواج سکته کرده‌اند اتصالی نیست سرگیجه کوتاه است دستم به سقف نمی‌رسد [...]
ویدیوهای مرتبط