نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آیین سروری داند تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که دوست خود روش بندہ‌پروری داند وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هرکه تو بینی ستمگری داند بباختم دل دیوانه و ندانستم که آدمی بچه‌ای شیوهٔ پری داند غلام همّت آن رند عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند هزار نکتهٔ باریک‌تر ز مو اینجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند مدار نقطۀ بینش ز خال تست مرا که قدر گوهر یکدانه گوهری داند
ژانر:

پاسخ به

×