خلاصه داستان: بیمبل در دهکدۀ آرام زندگی می‌کند، دهکده‌ای که در آن اهالی به همراه گفتن قصه‌های شیرین به تولید نخ پشمی و کاموا مشغولند ، روزی بیمبل بر حسب اتفاق به یک پیرمرد که در باتلاق گرفتار شده بود کمک می‌کند و پیرمرد در ازای کمکِ بیمبل، یک سطل سحرآمیز به او هدیه می‌دهد و ….

پاسخ به

×