داستان تولد به یاد ماندنی، نویسنده: مهدیس پورفریدونی
مهدیس خانم یک روز گرسنهی نقاشی بود و یادش افتاد به اون روزی که توی گروه داوری داستانی زیبا به اسم یک لیوان آب رو خوند و خیلی ازش خوشش اومد اما نفهمید آخرش چی میشه؟؟؟؟ خواست مثل داستان یک درخت زیبا بکشه و مثل داستان با ریختن آب کنار تختش، درختش بزرگ شه و از نقاشی بزنه بیرون. مهدیس همین کار رو انجام داد و بعد درخت بزرگ شد. مهدیس خیلی تعجب کرد و یک عالمه سوال از درخت داشت. این که چند سالشه؟ تولدش کیه؟ اسمش چیه؟ و کلی چیز دیگه که یک دفعه درخت گفت: سلام اسم من درخت نقاشیست و یک نویسندهی داستانم. یک ساله که مینویسم اما یادم نمیآد کی به دنیا اومدم فکر کنم دیروز بود همون روزی که منو شروع به نقاشی کردی بعد مهدیس وقتی که یکم ترسش ریخته بود گفت: من یازده سالمه من عاشق داستانهای جور واجورم. بعد درخت گفت: میتونیم باهم داستان بنویسیم. فقط اول من رو ببر یک جایی که نور و آب باشه اتاق تو خیلی برای درخت کوچیکه. ️ ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید