هجده سالگی از آن سن های خاص برای هر جوانی است. انگار تا هجده ساگی هنوز کودکی و بعد از آن قرار است با همه انرژی و توان جوانی به سراغ آرزوهایت بروی . اما شنیدن خبر ابتلا به سرطان استخوان از آن دسته اتفاقاتی است که فارغ از سن و سال ، آدم را از پا در می آورد. خلیل 18 ساله تجربه اش را داشته است.همه چیز از یک زانو درد شروع شد و بیوبسی خبر ، سرطان استخوان را برایش به همراه داشت. درمان بیماری شروع شد . آزمایش های دوره ای مهر تائیدی بود که سرطان تمام شده است. پنج سال بعد سرطان با درد ران دوباره برگشت. این بار خلیل راضی شد پایش را قطع کنند تا چنگال های سرطان هم قطع شود . اما در آذر 98 با خبر دوباره رشد توده سرطانی را در ریه اش همه را بهت زده کرد . این بار دیگر ناامیدی در دلش خانه میکند. فقط خدا می داند چه بر او گذشت. همان سال اتفاقی زندگیش را دگرگون کرد. این بار زندگی روی مهربانی را نشانش داد.معجزه های زندگی خلیل شروع شد ........دو معجزه زندگی خلیل را دگرگون کرد جهانی که در آن عشق ، فرمان زندگی کردن و مبارزه کردن و رسیدن به حال خوب را در دست داشت. انگیزه و امید و باور از راه رسیدند. . دنیایی که در آن باور ، تلقین و ذهن ناخودآگاه از او یک مرد آهنین ساخت. حالا یک سال و نیم است که خلیل با قدرت عشق و امید در این میدان است. او برای طی کردن این راه انرژی دارد. روایت خلیل روایت پرفراز و نشیب ناامیدی، تسلیم، خستگی و البته عشق و باور و امید و انرژیست. حالا در 27 سالگی همه ی سختی ها غبار خاطره گرفته. مردی را پیش رویتان می بینید که طعم امید و باور داشتن را چشیده است و می خواهد زندگی را بسازد. داستان معجزه های زندگی خلیل را از زبان خودش بشنوید.
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت