تصور کن بی تی اس p⁹

بسم بنگتن رحیم جنبه نداری نخونننننننننننن همینجوری عین دیونه ها تو راهرو میدویدم که صدای جیغی شنیدم که میگفت ولم کن همون لحظه فهمیدم که لیاست بدو بدو رفتم سمت صدا در بسته بود کلیدی که کوک داده بودو از جیبم درآوردم و دروبار کردم که لیا رو دیدم که تهیونگ داره اونو به زور بلند میکنه با داد بهش گفتم هوی چته (ببخشید:/) چرا اینجوری می‌کنی به لیا نگاه کردم که از شدت ضربه هایی که خورده بود خونریزی شدیدی داشت تهیونگ اصلا به حرفم توجه نمی‌کرد و لیا رو بدون توقف میزد میله ایی سمت در اتاق بود اونو ور داشتمو محکم زدم به پشت تهیونگ ( بازم ببخشید:/) به محض افتادن تهیونگ لیا محکم اومد بغلم و گریه میکرد لیا : ا/ت مممونم هقق مرسی ممنون هققق آخخخخخ ا/ت : هی حالت خوبه به محض اینکه اینو گفتم جیغ بلندی کشیدو گفت پشت سرت سرمو چرخوندم دیدم یه اسلحه پشت سرمه تهیونگ بود تهیونگ: داشتی چه غلطی میکردی بلند شو چشمای قشنگی داشت ولی خودمو کنترل کردم دستاشو گذاشت رو سرش و با ترس عجیبی بهم نگاه میکرد اولش خواستم از شرش خلاص شمو فقط لیا رو ببرم ولی با دیدن چشماش نظرم عوض شد م من عاشقش شدم ا/ت : هیی اگه لیا رو ول کنی قول میدم هر کاری برات کنم فقط اسلحه رو بکش اونور با لیا رو ول کن باشع؟؟؟؟؟؟ تهیونگ: هه هرکاری؟؟ ا/ت: با گریه قول میدم هر کاری تهیونگ: باشع اسلحه رو گذاشتم تو جیبم لیا بدجور ترسیده بود با ضربه هایی که بهش زده بودم بدنش کبود تر شده بود ا/ت حرف آخری نداری ا/ت : چ. چی داری میگی تهیونگ خودت گفتی که هر کاری برام انجام میدی ا/ت: یعنی چی( با گریه) که همون لحظه خب اینم از این پارت شرایط لایک و کامنت مثبت دوستون دارم باعی

 2 سال پیش

پاسخ به

×