آخرین تانگو

آخرین تانگو شب است و بادهربار که پنجره را می‌بندمبه خیال پرده، به شیشه سنگ می زند صدای شکستن می آیدپرده با باد می رقصدمن با دست‌هایمبر دیوار سایه درست می‌کنم تانگوی غریبی استمردی زخمی لبه تخت نشستهو به پرواز معشوقه‌اش نگاه می کندعلی رفیعی وردنجانی
ویدیوهای مرتبط