عشق واقعی پارت ۳️

عشق واقعی ️ پارت ۳ ارسلان: دیانا خانم دیانا : جانم ارسلان: میخواین من برسونمتون دیانا : نه خودم میتونم برم ارسلان: می‌خوام برم بیرون دور بزنم شما هم میرسونم دیانا: مزاحم که نمیشم ارسلان: نه بابا چه مزاحمتی دیانا: ممنون ارسلان: خواهش دیانا : بینمون سکوت بود تا این که ارسلان حرف زد من با این حرفش جا خوردم ارسلان: میخوای جای زن من باشی ۵ ماه بعد میری فقط میخوام ارث بهم برسه که بعد میری یه ازدواج سوری دیانا : اونوقت چی به من میرسه ارسلان: پول دیانا : باید فکر کنم ارسلان: یک هفته وقت داری فکر کنی دیانا : باش .... رسیدم در خونه صاحب خونم جلوی در بود صاحب خونه : کجا بودی تا این موقع شب ساعت ۳ صبح دیانا: ببخشید ولی باید به شما جواب پس بدم؟ صاحب خونه: مکه بهت نگفتم تو نگهبان خونه منی دیانا : مگه من سگ نگهبانم صاحب خونه: آره هستی دیانا: لگد زد به زانوم که جیقم در اومد افتادم زمین ... آییی ارسلان اومد من خیلی تعجب کردم ارسلان: چه غلطی میکنی مرتیکه عوضی صاحب خونه: گوه خوریش به تو نیومده ارسلان: درست صحبت کن صاحب خونه: شما کی باشی؟ دیانا: با حرف ارسلان جا خوردم ارسلان: نامزدش صاحب خونه: ببین دیانا تا فردا وقت داری از این جا بری وگرنه ارسلان: وگرنه ؟ صاحب خونه: ......

پاسخ به

×