عشق واقعی
پارت ۵
ارسلان: بدو
دیانا : باش دیگه .... امروز روزی بود که باید مامانش و باباش منو میدیدن من بودم و با کلی استرس رفتیم و رسیدیم
ارسلان: برو تو
دیانا: خیلی استرس دارم
ارسلان : منم خیلی دارم .... دستش گرفتم می لرزید
دیانا: میشه دست همو نگیریم
ارسلان : خب باور نمیکنن
دیانا : نمیدونم استرس دارم.... رفتیم داخل خونه
ارسلان : مامان دختری که عاشقش شدم اوردم
مامان ارسلان: سلام گلم چقدر خوشگلی این از رومینا قشنگ تر
ارسلان : خب مامان بیایم داخل
مامان ارسلان: بفرمایید قشنگم
ارسلان: بابا کجا
مامان ارسلان: سرکار امشبم نمیاد عروسم چطوره
دیانا : با استرس .... خوبم ممنون شما خوبی
مامان ارسلان: فدات امشبم که حق ندارید برین که فردا عقد
دیانا: در گوش ارسلان گفتم .... مگه قرار نبود هفته دیگه عقد کنیم
ارسلان : مامانم و بابام اینجوری میخوان
مامان ارسلان: در گوشی هم که حرف میزنید فقط دوتاتون باید توی اتاق ارسلان بخوابید دیگه فردا مرحم میشید
دیانا : رفتیم داخل اتاق ... خب تو رو تخت میخوابی من کجا بخوابم
ارسلان : با نیکا چجوری رو تخت میخوابیدین
دیانا : ما همو بغل میکردیم یعنی میخوای همو بغل کنیم
ارسلان: نه منظورم این نیست
دیانا : تو بخواب منم یه فکری میکنم .... نشستم خودم چسبوندم به میز با گوشیم بازی کردم خوابم برد
ارسلان : ساعت ۳ بود خواستم برم آب بخورم که دیانا دیدم بغلش کردم گذاشتمش روی تخت پیش خودم بغلش نکردم خواستیم بخوابیم
ساعت ۵ صبح شد
ارسلان : .....
ببخشید ترخدا دیر پارت میزارم برام یه مشکلی پیش اومده درست بشه براتون مثل قبل روزی ۲ تا براتون میزارم
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت