رمان ماکانی * پارت پنجم *

پارت ۵ مینو :تا اینکه بالاخره ترانه راضی شد با رهام حرف بزنه.......برگشتم خونه دو روز از ماجرا گذش موقع ناهار بود صدای زنگ در خورد خواهرم رف درو باز کرد ترانه بود با یک کارت دعوت ....ترانه : مینو اینم کارت دعوت شماس _ اوومم ....... باشه عزیزم خوشبخت بشی محکم در بستم حتی ی تعارف هم نکردم بیا ناهار ....یعنی دارم حسودی میکنم ؟؟؟؟؟؟؟یعنی من دارم به دوست صمیمیم حسودی میکنم!نه وای خدا ....از حس عذاب وجدان ناهارم نخوردم! خواهرم داره در میزنه مینو ؟ اجی مینو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟_ هان چته اههه فردا صبح عروسیه؟؟؟؟؟ یا ابلفضلللل خدای من ...چی بپوشم ؟رفتم کمد م رو زیر و رو کردم بهترین لباسموووووو برداشتم پوشیدم و دوساعت به خودم ور رفتم ....!مامانم اینا گفتن بیااااا دختر دیر شد .....گفتم مامان تو برو من آژانس میگیرم میااام ...._ باشه اون موقع داشت بارون میومد لباسامو در آوردم و گفتم بیخیال !....رفتم دراز کشیدم خوابیدم صدای زنگ در منو از خواب بیدار کرد !امیر بود امیر : مینو بیاااا چت شده تو؟ من اومدم دنبالت ! پاشووووو الان تموم میشه بدوووو با اصرار کردنش رفتم !****ترانه پرید بغلم گف معلومه تو کجایی دیوونه ؟! _ آره حالم خوب نبود ببخشید!وفتی عروسی تموم شد زیر بارون خودم گفتم مامان من تنها برم بهتره گریه و زاری .... من تمومی نداش تا خونه ...چهره خسته ام ،لباسای خیس .... چهره ای داغون رفتم لباسامو در آوردم خوابیدم صبح ......پارت ۵ آماده پارت ۶ هستیذ ؟
ویدیوهای مرتبط