رمان جزر و مد { پارت اول }

جزر و مد { part 1 } صبح از خواب بلند شدم دیرم شده بود ... یه تاکسی گرفتم و سریع خودم رو رسوندم به محل قرار ... میدونستم که رئیس از تاخیر خوشش نمیاد ... وقتی رسیدم سعید هم اونجا بود ... با یه دوربین عکاسی و آماده پروژه جدید - چرا دیر کردی ؟ مشتری ها الان میرسن - ببخشید خواب موندم این کار به قول رییس واقعا مهم بود ... دوربین رو ازش گرفتم و منتظر موندم ... همین طوری داشتم اطرافم رو نگاه میکردم که یک دفعه زوم کردم روی یه لبخند ... واقعا زیبا بود :) کادر رو کوچیکتر کردم تا چهره اش رو ببینم ... باورم نمی شد !! روی صورت مشتری محبوب رئیس چرا زوم کردم ؟؟ سریع دوربین رو پایین گرفتم ... تا شب فکرم درگیر بود که نکنه متوجه شده باشه ... خجالت میکشیدم که نگاهش کنم سعید که متوجه شده بود آروم موقع رفتن گفت :خودت رو اذیت نکن نفهمید - خدا کنه ... وگرنه اخراج میشم - زیادی نگرانی ... نیازی نیست من دیدم متوجه نشد ولی چرا زوم کردی ؟؟ ساکت شدم چون واقعا خودمم دلیلش رو نمی دونستم که چرا همچین کاری کردم می دونستم رئیس خیلی روی رضایت مشتری ها از فیلم و کادر حساسه ولی واقعا به خاطر این کار دعوام میکرد ؟! ساعت ۸ بود و باید برمی گشتم خونه ... کار عکاسی و فیلم برداری تموم شده بود ... موقع رفتن وسیله هام رو جمع کردم که پیاده برم شب بود و هوا تاریک ... یک دفعه چراغ یه ماشین راهم رو روشن کرد ... چشام رو گرفتم تا درست ببینمش ... نور ماشین درست روی من افتاده بود و دلیلش رو نمی دونستم و واقعا ترسیده بودم ... - ببخشید خانم ... خدای من !! این یه دفعه از کجا پیداش شد ؟! ادامه دارد ...