عشق واقعی پارت ۱۸

عشق واقعی پارت ۱۸ نیکا :‌چه خاکی بریزیم تو سرمون دیانا : ارسلان دستاش پره خاک کرد ریخت تو سر من بدبخت نیکا : ولش کن آجی تو این دور زمونه همه به فکر خودشونن دیانا : به خدا که آره صبح شد نیکا : دیانا پاشو دادگاه مگه نمی‌خوای بری دیانا: رفتم دادگاه منو ارسلان نشستیم داخل ارسلان: آقای قاضی من طلاق نمیدم دیانا: آقای قاضی ایشون رفته پی عشق و حال خودش زهرماری خوردن لب بازی آقای قاضی: بسه اینجا جای این حرفا نیست ولی با این حرفا باید طلاق بدین ارسلان: آقای قاضی دروغ میگه من دیوونشم حتی حاضرم ثابت کنم دیانا : یهو ارسلان بلند شد دستم گرفت بلندم کرد گرمی لباش روی لبام حس.... ارسلان بسه زشته آقای قاضی: بفرمایید بیرون ارسلان: رفتیم بیرون دیانا داشت میرفت که یهو دستش گرفتم... کجا میری دیانا : به تو هیچ ربطی نداره تو کیه منی ارسلان: شوهرت دیانا : من همچین شوهری نمیخوام ارسلان: یهو بغلش کردم گذاشتمش تو ماشین ... هرجا من میرم تو هم میای دیانا : بهش اهمیت ندادم رفتیم خونه ارسلان: از الان به بعد مال منی دیانا: رومینا مال تو ارسلان: خفشو دیانا بسه هی رومینا عشق اول و آخر من تویی همین الانم میری لباست عوض میکنی بعد شام میخوریم دیانا : لباسام عوض کردم رفتم نشستم روی میز ارسلان: خب نوش جونت .... غذاش خورد خواست بره که دستش گرفتم دیانا : چکار میکنی ارسلان: امشب پیشم می‌خوابی

پاسخ به

×