رمان ملودی شیطانی

جانم فدای رهبر من تابع قوانین آپارات هستم ﷺ پسر ولم کرد و رفت سمت دخترا و اونارو برد تو یه اتاق رادمان با اخم وحشتنکای اومد سمتم _بخدا من......   .  نزاشت حرفمو کامل بزنم و یدونه محکم زد زیر گوشم پرت سدم رو زمین همونطور که داشت کمربندشو در میورد گفت _انقدر اینجا میمونی و کتک میخوری تا بمیری. اولین ظربه اش خورد به بازوم یه جیغ زدم اشکام  سرازیر شد دومین ظربه اش خورد به شکمم همینطور پشت سر هم منو میزد و بهم فحش میداد چند بار سگک کمربمد خورده بود به کمرم و دردش طاقت فرسا بود کمربندشو انداخت زمین و دستسو برد لای موهاش یه نگاه بهم کرد تو اون چشمای سیاه نافذش فقط نفرت دیده میشد چه نفرتی از من داره؟ اومد سمتم و یه دستشو انداخت من زیر پام یه دستش زیر سرم و بلندم کردم منو برد سمت اتاقش درو باز کرد و داخل شد منو گذاست رو تخت_همینجا بمون تا بیام. از اتاق خارج شد و درو بست از جام بلند شدم و رفتم سمت دستشویی شیر آب و باز کردم و صورتم رو شستم یه نگاه تو آینه انداختم از اون ملودی خودخواه و شیطون چی مونده اون دختری که به حرف هیچکس گوش نمیداد چی مونده به جز پوست و استخون و یه دختر افسرده که کارش شدا کتک خوردن در باز شد با ترس برگشتم سمت در رادمان بود یه سینی غذا هم دستش بود سریع رفتم روی تخت نشستم چند روز یه غذای درست حسابی نخوردم و خیلی گشنم بود _بخور. ار  طرز صحبتش بدم اومد انگار به سگ میگفت بخور روی تخت دراز کشیدم و بیخیال غذا شدم _ملودی عصبانیم نکن. یه نگاه بهش انداختم موهاش تا زیر گردنش بود و یه حالت موجی داشت که ترسناک ترش میکرد سرم و تو بالشت فرو کردم و جواب ندادم _باشه نخور خودم به خوردت میدم. یهو......

پاسخ به

×