عشق ناتمام پارت 2

مهشاد : صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم رفتم دوش گرفتم اومدم دیدم داره گوشیم زنگ میخوره دیانا بود جواب دارم *مکالمه مهشاد و دیانا* دیانا : سلام خره مهشاد : سلام گاو چطوری میای دیگه دانشگاه دیگه دیانا: آره بابا راستی هنوز پانیذ بیدار نشده مهشاد : نه مامان گفت شب از بیرون اومد رفت تو اتاق خوابید دیانا : باشه پس برو بیدارش کنم تو دانشگاه میبینمتون بای مهشاد : بای *پایان مکالمه* دیانا صمیمی ترین دوستمون بود با پانیذ کفش جردن ، مانتو صورتی تا زیر زانو و شلوار مام سفید و پوشیدم و یه آرایش کم کردن و رفتم سراغ اتاق پانیذ...... ^پانیذ^ صبح با آلارام گوشیم بیدار شدم رفتم سرویس بهداشتی کارای مربوط ام انجام دادم اودم بیرون مانتو خاکستری و شلوار مام سیاه و نیم بوت ها پوشیدم مغنه ام سر کردم یه آرایش لایت کردم و تمام داشتم گوشیمو برمیداشتم که مهشاد وارد اتاق شد پانیذ : تو نمیتونی یه در بزنی مهشاد : نه خواهر گلم راستی دیانا زنگ زده بود گفت زود بیایم پانیذ : باشه بیا صبحونه بخوریم با مهشاد رفتیم پایین مامان پ م : سلام به عزیزای من چطورین مهشاد : سلام مامان بانو پانیذ : سلام مامانم گلم بابا پ م : دیگه کسی ما رو اینجا تحویل نمیگیره نه رفتم بابا رو بغل کردم و گفتم پانیذ : سلام باباجون ببخشید از اونورم مهشاد اومد و گفت : سلام قربونت برم پانیذ : حسود مهشاد ادامو درآورد همگی بلند خندیدیم چقد خوبه خونواده خوشحالی داشته باشی با مهشاد صبحونه رو خوردیم رفتیم دانشگاه............. دوستون دارم کامنت ها رو پر کنین اگه دوست داشتین رمانو ادامه بدم راستی رمانمون پانلئو مهراشاد و اردیا نظری ندارین. .