پارت 6 فصل ۱ کپشن داستان جغد و خفاش اردیایی

متین و خانوادش اومدن خواستگاری بعد از صحبت ها گفتن نظرت چیه دیانا گفتم نه تمام رفتم طبقه بالا. دیرینگ .دیرینگ پیام اومد گوشیمو برداشتم ارسلان بود نوشته بود:دیانا میدونم امشب شب خواستگاریت هست خواستم یه چیزی بهت بگم من تو رو دوست دارم به مادرم هم گفتم. به خودم گفتم عسل راست می گفت پیام بعدش رو خوندم نوشته بود بله یا خیر خانم؟ رفتم پایین اونا رفته بودن