داستان از این قراره که هیچکس با ماری دوست نبود و همه مسخرش میکردن اون دختر مو قهوه ای هم به ماری پشت پا زد
و ماری افتاد ماری ناراحت بود ولی تصمیم گرفت زیاد نازنازو نباشه و شجاع باشه و کسی مسخرش کرد یا شجاعانه باهاش صحبت کنه یا اصلا بهش اهمیت نده
خب اینم از داستان
تا پارت بعدی
بای
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت