رمان آوای تو { پارت سوم }«کپشن»

آوای تو { part 3 } - قرصام .... میشه اونا رو بدی ؟؟!! دور و برم رو نگاه کردم و یه قوطی قرص دیدم سریع رفتم یه لیوان آب اوردم و بهش دادم ، چند دقیقه گذشت حالش بهتر شد و میتونست نفس بکشه . با نگرانی گفتم : آقای کیانی ؟؟ حالتون خوبه ؟؟ چیشد یه دفعه ؟! - چیز مهمی نیست ... خوبم - این قرصا برای چیه ؟؟!! - به تو ربطی نداره !! - چی گفتین ؟؟!! چطور تونستین این حرف رو بهم بزنید !! - برو بیرون .... از اتاق من برو بیرون !! دلم واقعا ازش شکست ، با گریه رفتم بیرون و در رو محکم پشت سرم بستم . کل شب با اینکه ناراحتم کرده بود بهش فکر میکردم ، واقعا نگرانش بودم و از این حسم بدم میومد ... صبح که رفتم شعبه اونجا اصلا یه کلمه باهام حرف نزد و اصلا نگاهم نکرد . عصر که داشتیم برمی گشتیم جلوی راهم رو گرفت و با خجالت گفت : متاسفم ، نباید اون حرفا رو بهت میزدم ... دست خودم نبود واقعا ببخشید با اینکه می دونستم دست خودش نبود و قصدی نداشت نمیخواستم به راحتی بیخیال بشم - از خودتون خجالت نمیکشین ؟! برادر من هیچ وقت این حرفا رو بهم نزده بود !! اومدم کمک کنم بدتر مقصر هم شدم ؟؟!! پشتم رو بهش کردم و به راهم ادامه دادم ، خیلی سماجت میکرد . دستش رو جلو اورد و گفت : خانم کریمی خواهش میکنم ، من عذرخواهی کردم چرا من رو نمی بخشید ؟! توجه ای بهش نکردم که صدای ضعیفش من رو به خودم اورد برگشتم دیدم دستش رو به دیوار گرفته و حالش زیاد خوب نیست ، دست خودم نبود ، دویدم طرفش و اصلا فراموش کردم نمی خواستم باهاش حرف بزنم ، با بغض گفتم : ببخشید ، آقای کیانی ببخشید ، تقصیر منه این طوری شدین دوباره ببخشید خندش گرفت و گفت : منو بخشیدی ؟! یاسمن خانم ؟! هیچکس اینقدر قشنگ اسمم رو نگفته بود سرم رو تکون دادم - پس اگه میشه امروز بیاین پیشم ... دوباره هیچی نگفتم . ساعت های ۶ بود که تصمیم گرفتم برم پیشش ، درش رو زدم و وارد شدم - هنوز ازم ناراحتی ؟ - نه دیگه حرفش رو نزن ... تموم شد رفت ، حرف باد هواست حتی الان اصلا یادم نیست چی گفتینرفت و پشت پیانو نشست و شروع کرد به زدن ، صدای جادویی که از پیانو میشنیدم در مقابل زیبایی اون هیچ بود ، وقتی کنارش نشسته بودم اصلا نفهمیدم زمان کی گذشت - پرسیدی چرا دیشب اون طوری شدم ... من مریضم وقتی قرصام رو نخورم همین طوری میشه - چه بیماری ؟؟!! - نارسانایی قلبی ... مشکل داره اصلا کلا با من ، خیلی موقع ها این طوری میشه - چرا عمل نمیکنی ؟! این طوری که نمیشه - بهم گفتن اگه عمل کنم شانس زنده موندنم ۴۰ به ۶۰ هست ، شاید هیچ وقت دیگه کار نکنه فکر اینکه طاها رو از دست بدم مثل کابوس برام بود . از همون روز اول محبتش به دلم نشسته بود و نمی تونستم حتی یه لحظه فکر کنم حالش بد باشه - حالا این چیزا رو ولش کن ... بیا یادت بدم چجوری پیانو بزنی دونه به دونه با صبر و خنده همه چیز درباره نواختن پیانو رو بهم یاد داد حدودا ۲ ساعت بعد تونستم یه چیزایی بزنم و صداش درست باشه ، ساعت های ۹ ازش خداحافظی کردم - راستی خانم کریمی یه خواهش داشتم - جانم بفرمائید - لطفا درباره بیماری من به کسی چیزی نگین نمیخوام مشکلی پیش بیاد - چشم روی من حساب کنید خیالتون راحت باشه - و یه سوال دیگه هم داشتم ازتون - بله ؟!چند قدمی جلوتر اومد . چشم تو چشم بودیم که پرسید : اگه نفر یه پاش تو این دنیا باشه و پای دیگش تو دنیای دیگه ... حاضر هستید که عمرتون رو پاش بذارین ؟! با اینکه می دونید ریسکه ؟! چیزی نگفتم پشتم رو بهش کردم چون نمی خواستم اشک هام رو ببینه . با صدای لرزان گفتم : اگه آدم یه نفر رو دوست داشته باشه فرقی نداره اون کس در چه موقعیت و حالی باشه ، حتی اگه بهم بگن ۱ روز دیگه فقط زنده هست همه چی خودم رو میدم تا اون روز بهترین روز عمرش باشه ساکت شد و هیچی نگفت . همین طور که داشتم برمی گشتم تو اتاقم ، یه نفر از پشت دستم رو کشید و دستش رو جلوی دهنم گذاشت تا نتونم کمک بخوام ...ادامه دارد ...
ویدیوهای مرتبط