رمان آوای تو { پارت پنجم }«کپشن»

شوکه شده بودم . امیر برای چی اسلحه نگه میداشت ؟! - امیر !! اینا چین ؟! - فقط برای محافظت ازشون استفاده میکنم که یهو اتفاقی نیفته چندین هفته میشد که خیلی مشکوک رفتار میکرد همش نگران بود و فکر میکرد یه نفر تعقیبش میکنه - پس میندازم بیرون ، تو که بادیگارد نیستی !! اسلحه رو از دستم کشید و گفت : این فضولی ها به تو نیومده !! من هرکاری بکنم به تو ربطی نداره - امیر کجا داری میری با این حالت ؟! اونم این وقت شب ساعت یکه - هرجا که به شماها آسیبی نرسهبعد از رفتنش دیدم آلتین یه جا نشسته و هیچی نمیگه با نگرانی پرسیدم : چیشده ؟! نگران امیری ؟! - من ... میدونم ... چکار میکنه - یعنی چی ؟! دقیق تر صحبت کن ببینم چی میگی اشک هاش جاری شد و گفت : خانواده ام بهش گفتن باید همه چی داشته باشه تا راضی بشن برای همین من رو مجبور کرد اسمش رو برای یه نفر بنویسم که اونجا بره کار بکنه ، پول خوبی هم داره ولی از اساس مشکل داره - چه مشکلی ؟! - یه کار غیر قانونیه !! از اون ور مواد میفرستم با لباس ها اینجا و بعد پخش میکنن - چی میگی آلتین ؟! اسم داداش من رو دادی برای یه کار خلاف ؟؟!! - من نمیخواستم اون زنه مجبورم کرد ... گفت میتونه ۲ روزه کار کنه و بعد کنار بکشه ولی نذاشتن . همش تهدیدش میکردن اگه به کسی چیزی بگه عزیزانش رو میکشن ، اونم مجبور شده تا اینکه ...- تا اینکه چی ؟! بگو دارم سکته میکنم - تا اینکه فرار میکنه از اونجا و الان آدمای اون زن دنبالش هستن ، اسلحه برای محافظت از خودشهداشتم شوک میشدم پرسیدم : اسم اون زن رو میدونی ؟! سرش رو تکون داد و گفت : اون فقط یه رابط هست که لباس وارد میکنه فکر کنم فامیلش بهاری بود دقیق نمیدونم انگار با چکش زدن تو سرم . پردیس ؟! مافیای مواد بود ؟! پس برای همین میخواست از موقعیت طاها استفاده کنه چون کارش راحت تر میشد !! باید به هر قیمتی که شده به طاها میگفتم . زنگ زدم تا بیاد خونه . جلوی در ایستاده بودم که دیدم دادیار داره میاد طرفم . - چرا نگفتی رسیدی ؟ میخواستم بیام ببینمت - ببخشید یادم رفت یکم درگیری داشتم همون لحظه طاها رسید . دادیار بهش نگاه کرد و گفت : این دیگه کیه ؟! - همکارم هست ... اومده یکم کار داشتم باهاش - پس اون همکاری که میگفت اینه ... باشه به طرفش رفت . طاها با خنده ازش پرسید : چیزی شده آقای سهرابی ؟ خوشحالم که شما رو میبینم - ولی من اصلا نیستم !! چرا اینقدر دور و بر یاس می چرخی ؟! اصلا خوشم نمیاد باهاش باشی - یاسمن خودش عاقله و خودش انتخاب میکنه با کی باشه چون زور هیچ فایده ای نداره - یعنی داری میگی من زور کردم و تو با علاقه انتخاب شدی نه ؟! اگه این طوریه چرا دست روش بلند کردی هان ؟! دویدم وسط و گفتم : چی میگی دادیار ؟! هیچکس روی من دست بلند نکرده !! طاها هول داد عقب و گفت : چی میگی ؟! میفهمی داری به کی تهمت میزنی ؟! من هیچ وقت کسی رو که از ته قلبم دوسش دارم اذیت نمیکنم ... اتفاقا این تو هستی که نباید مزاحمش بشی فهمیدی ؟! یه دفعه دادیار عصبی شد و یه مشت کوبید تو قفسه سینه طاها . افتاد زمین و بیهوش شد - چه غلطی کردی دادیار ؟؟!! طاها مشکل قلبی داره ... زدی کشتیش !! کنارش زانو زدم و اسمش رو صدا میزدم ولی هیچ واکنش نشون نمیداد از صدای گریه ام آلتین و پدرم اومدن و زنگ زدن اورژانس . وقتی دکتر معاینه اش کرد گفت : باید عمل کنه ... همین الان ، ضربه شدیدی بهش خورده احتمال پاره شدن رگش هست - ولی آقای دکتر !! گفتن که شانس زنده موندنش ۴۰ به ۶۰ !! - میدونم ولی کار دیگه ای از دست ما برنمیاد خانم باقی رو بسپرید به خدا دادیار از خجالت نمی تونست تو چشام نگاه کنه . وقتی صدام زد یکی زدم تو گوشش و گفتم : اینقدر خودخواهی که جون یه آدم رو میگیری ؟! نه ... تو اون دادیاری که میشناختم نیستی !! اون رو خوب تو گوشت فرو کن ، من طاها رو از هرکسی تو دنیا بیشتر دوست دارم و اگه بلای سرش بیاد تا عمر داری نمیبخشمتبا اینکه مرد بود ولی مثل پسر بچه ها گریه میکرد : من نمی دونستم به خدا خبر نداشتم ، یه نفر بهم گفت که اون تو رو اذیت میکرده ... من فقط میخواستم از تو مراقبت کنم همین ... منو ببخش یاسمن ببخش با دستم اشک هاش رو پاک کردم و گفتم : حالا اینقدر گریه نکن ... راستی کی به تو گفته ؟! - یه خانمی زنگ زد ، گفت تو اون سفری که رفتی همش اذیتت میکرد و تو هم مجبور بودی به حرفاش گوش کنی تا اخراجت نکنه همین پردیس ؟! نمی تونستم باور کنم یه آدم اینقدر پلید باشه سریع رفتم لباس فروشی تا با مدیر صحبت کنم همین که وارد شدم ، مدیر گفت : خانم یاسمن کریمی شما اخراج هستید !! ادامه دارد ...
ویدیوهای مرتبط