( کسری زاهدی - زبانم لال )

میگویند میروی با آخرین باران زبانم لال میگویند از دلم دل میکنی آسان زبانم لال من گاهی با خودم در خلوتم آهسته میگویم مبادا راست باشد حرف این و آن زبانم لال میترسم از این راه از درد بی درمان تو میروی یک روز با آخرین باران در خواب خود دیدم این لحظه را صد بار رفتی و باران زد در آخرین دیدار اگر رفتی و ماندم در دل طوفانِ خلاصم کن بدور از گریه ها و چشم این و آن خلاصم کن بس است و زندگی جایی برای من جایی نخواهد داشت مرا با خاطرات آخرین باران خلاصم کن........................................