رمان هیاهو ؛ اردیایی ؛ پارت ۷۷

•هیاهو..! •پارت‌‌هفتادوهفتم..! •• هیچی نگفت که دستمو دور گردنش انداختم و سرشو گذاشتم رو سینم..! -اگه..اگه‌برق‌نیاد..چی‌میشه؟! -میمونیم‌این‌جا.. -میمیریم‌ینی؟! به افکار بچگونش خندیدم و گفتم.. -نه..خوراکی‌و‌ایناکه‌داریم.. -ولی‌دستشویی‌نداریم.. دوباره خندیدم و گفتم.. -راست‌میگیا.. یکم مکث کردمو گفتم؛ -چیزی‌نمیشه‌نترس..فوقش‌تا‌صبح‌اینجاییم‌..واگرنه‌ایناکه‌نمیتونن‌بدون‌برق‌‌زندگی‌کنن..! سری تکون داد و بعد چند دقیقه گفت؛ -میشه..بغلت..کنم‌؟! لبخندی رو حرفش‌ زدم و که دستشو انداخت رومو گرفتتم..خودمم یه دستمو رو کمرش حلقه کردم و با یه دستم رو موهاشو ناز کردم..! اروم نفس‌ میکشید..چشماش باز بود و نم اشک توش معلوم بود..! به صورتش نگاهی انداختم..خوشگل بود..نمیتونستم اجزایه صورتشو توصیف کنم اما..شبیه ماه و خورشید بود..! پوست سفیدش با موهایه مشکیه لختش..فرم لباش روسی بود..برعکس سوگل لباش ژل نبود یا چشمایه مشکیشو دوست داشت و لنز نمینداخت..! فکر کنم بینیش عمل بود..! ولی دندوناش برایه خودش بود و معلوم بود بلایی سرشون نیاورده..! اولین چیزیم که تو صورتش خودنمایی میکردم پرسینگ دخترونه بینیش بود..! ولی چشماش..از کل صورتش قشنگ تر بود..فرم چشماش و مژهایه بلندش..ابروهایه صاف و پرش..! بقول رضا وقتی تو چشمایه ادم زل میزنه مظلوم میشه کلا مست چشماش میشی..! بچرو خوردم انقدر نگاهم روش بود..! سعی کردم تا وقتی تنهاییم نگاهش نکنم تا اوضاع بدتر نشه..! بعد چند دقیقه تکونی خورد و صاف نشست..اروم گفت.. -بیاحرف‌بزنیم..مگه‌نگفتی‌کارم‌داری؟! -اوهوم..اول‌توبگو..دکتره‌بهت‌چی‌گفت‌دربارم..قلبم چشه؟! نگاهش بین چشممو قلبم رد و بدل شد..بعدم اروم گفت.. -مواظب‌خودت‌باش..تواصلا‌وضع‌قلبت‌خوب‌نیست‌ارسلان..مشکلات‌عصبی‌و‌ناراحتیت‌زده‌به‌قلبت..! سری تکون دادم و سرمو انداختم پایین..دستشو زیر فَکم گذاشت و اروم سرمو اورد بالا.. با لبخند گفت.. -بیاعاقل‌باش‌وخوب‌شو!..اگه‌بخوای‌منم‌همراهت‌‌میام‌تا‌حواسم‌بهت‌باشه! ‌ •توهیاهوی‌نگات‌هی‌خودموگم‌میکنم..!