شهدای شاهچراغ(ع) / شعرخوانی احمد بابایی

«باغ شهادت» / شعرخوانی احمد بابایی در رثای شهدای حمله تروریستی به حرم مطهر حضرت احمدبن موسی علیهماالسلامآبان ۱۴۰۱موجم، دخیل بسته بر آن ساحلی که نیستدر حیرت، آه می‌کشم، آه از دلی که نیستدر بین بغض و ضجّه، گره خورده کار منزخمی شده‌ست باز دل من، دیار منآن‌سان که خون ما ز حرم، ناز می‌کشدکار غزل، همیشه به شیراز می‌کشدموجم، دخیل بسته بر آن ساحلی که نیستدر حیرت، آه می‌کشم، آه از دلی که نیستدر بین بغض و ضجّه، گره خورده کار منزخمی شده‌ست باز دل من، دیار منآن‌سان که خون ما ز حرم، ناز می‌کشدکار غزل، همیشه به شیراز می‌کشدآیینه جز به آه مکدّر نمی‌کنملب را به‌جز به خونِ جگر، تر نمی‌کنمتا زیر سایه‌ وطنِ زخم‌خورده‌ایمشُبهه بر این درخت تناور نمی‌کنمصدبار خوانده‌ام خبر داغ و تازه راجانم به لب رسیده و باور نمی‌کنمحافظ کجاست تا غزلی تازه رو کندمن بی‌مرور روضه، شبی سر نمی‌کنمشیراز... قتلگاه... غروب حرم... اذان...«گفتم کنایتی و مکرّر نمی‌کنم»دور ضریح، خون... دم در، خون... مسیر، خون!چشمم به خون نِشسته و سر بر نمی‌کنممی‌گفت حافظانه، شهیدی به شاه شهر:«من ترک خاکبوسی این در نمی‌کنم»در حیرت، آه می‌کشم، آه از غمی چنینشیراز را مباد دگر ماتمی چنیندر شهر راز، روضه‌ای آوازه کرده استاین زخم، داغ فاطمه را تازه کرده استشیراز، نه! صدای اذان در افق شکستدر های‌وهوی فتنه، حرامی، قُرُق شکستالله اکبر... از تو چه پنهان، محرّم است«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»آیینه‌ها به خاک، پر و بال دیده‌اندشاه چراغ را ته گودال دیده‌اند...الله اکبر... ای دل غافل! اذان ماستاین های‌و‌هوی فتنه، همه، امتحان ماستآشوب خام بی‌جگران، خوان داغ شدبی‌حرمتی به خیمه‌ شاهِ چراغ شدخون شهید، اشهدُ انَّ گواه گشتعطر محمد آمد و لب، بوسه خواه گشتدر های‌وهوی فتنه، تماشای داغ کنچشمی بیار و گریه به شاهِ چراغ کننام علی به مأذنه آمد، شفق گرفتخیرالعمل، شهادت خون داد و حق گرفتدارد اذان به ساعت دیدار می‌رسددل، بد مکن که یار به اصرار می‌رسدحیّ علی الفلاح! گلوله شتاب کرد«با ما به جام باده ی صافی خطاب» کردبا داغ روی داغ، چه سازم که سر شود«ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود»عریان شود که فتنه و تکفیر یکدلند«آری شود ولیک به خون جگر شود»در غربتیم و آه پی آه می‌کشیم«باشد کز آن میانه یکی کارگر شود»شاهِ چراغ! جان مرا هم قبول کن...«آری به یُمن لطف شما خاک زر شود»من شک نمی‌کنم که فقط مُردنی چنین«مقبول طبع مردم صاحب‌نظر شود»ما اصلاً آمدیم بگوییم واجب است«سرها بر آستانه‌ی او خاک در شود»ای جان زخم‌خورده‌ ما! مرهم توایمشیراز! شهر راز! شریک غم توایمجانا! قسم به خون شهید و به داغ توسوگند می‌خوریم به شاهِ چراغ تومُردارِ فتنه مانده به هر کرکسی که هستباید تقاص پس بدهد هر کسی که هستاحمد بابایی