آخر من کجا و شهدا کجا، خجالت می کشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم، من ریزه خوار سفره ی آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ می آورد، راه درازی را طی می کند تا به آن مقام می رسد اما من چه؟! سیاهیِ گناه چهره ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی، دست و پایم را اسیر خود کرده. انسان کر می شود، کور می شود، نفهم می شود، گنگ می شود و باز هم زندگی می کند، بعد از مدتی مست می شود و عادت می کند به مستی، و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. مرضی بالاتر از این؟ چرا درمانی برایش جستجو نمی کنیم؟ روحمان از بین رفته و سرگرم بازیچه دنیاییم، الَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ (آیه 12 سوره طه) ما هستیم. مرده ام، تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن. خدایا! به حرمت پای خسته رقیه(سلام الله علیها)، به حرمت نگاه خسته ی زینب(سلام الله علیها)، به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛ به ما حرکت بده!
ژانر:

پاسخ به

×