فیک تهیونگ < آخرین دیدار > پارت ۱

اگه خوشتون نیومد بگین دیگه ادامه اش ندم شرایط پارت بعد: ۷ لایک کپی ممنوع گزارش ندین هیچ چیز بدی نداره شخصیت اصلی : جئون یورا یه دختر ۲۲ ساله ساکت و اروم ولی مهربون (علامت یورا +) _____________________ + خسته شدم از درک کردن تا کی باید همیشه من حواسم به دیگران باشه چرا حتی بهترین دوستام هم وقتی من حالم خوب نیست پیشم نیستن چرا همیشه من باید اولین نفری باشم که حال دیگرانو میپرسه ‌‌چرا همیشه انتخاب دوم همه ام ؟؟ قطره های اشکش یکی به یکی جاری میشدن و نمیتونست جلوشونو بگیره شاید الان بغض روزهایی که با زور جلوشونو گرفته بود شکسته با صدای مادرش از خیالاتش اومد بیرون و اشکاشو پاک کرد ( علامت مامان یورا ÷ ) ÷ یورااا یه دقیقه بیا + اومدمم.. بله؟ ÷امروز قراره جسیکا اینا بیان خونمون سعی کن باهاش خوب رفتار کنی اون که دوست صمیمیت بود چیشد یه دفعه ؟؟ + هنوزم هست من اخلاقم باهاش خوبه مثل همیشه باشه ولی اینطور به نظر نمیاد ( تو ذهنش ) مامان کاش میتونستم بهت بگم این من نیستم که اخلاقم باهاش عوض شده من همیشه انتخاب دومش بودم و وقتی مشکلی داشت سراغم میومد + مامان من میرم بیرون ÷زود برگرد خدافس +خدافس رفتم پارک نزدیک خونمون اونجا رو خیلی دوست داشتم... بوی خاک نم خورده و هوای سرد چقدر این هوارو دوست داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم که یه پسر با کلاه و ماسک اومد نشست پیشم فقط چشاش معلوم میشد ( علامت پسره _) _ سلام + سلام _ صندلی های دیگه پر بودن مشکلی ندارین که من اینجا بشینم ؟ + خیر راحت باشین =) _ ناراحت به نظر میای ؟ + نمیدونم شاید.. حتی نمیدونم چرا ناراحتم.. از زندگیم خسته شدم روزای تکراری ادمایی که با دلیل اومدن و بی دلیل رفتن میبینین یه ادم درونگرا نمیتونه اینقدر زود با دیگران در مورد زندگیش با بقیه صحبت کنه ولی من میخوام فقط یه نفر درکم کنه بدون قضاوت‌کردن... _ همه ی ما به همچین ادمایی نیاز داریم اما میدونی شاید تقدیر همچین ادمی رو تو داستان زندگیمون قرار نداده که خودمون اون ادم مهربون برای خودمون باشیم زندگی مث کابوس و رویا میمونه هیچوقت انتخاب نمیکنیم که کابوس ببینیم یا رویا وقتی رویا میبینیم و بیدار میشیم میگیم کاش ادامه داشت ولی وقتی کابوس میبینیم و بیدار میشیم خوشحالیم که تموم شده سعی کن وقتی کابوس میبینی سعی کنس زودتر از خواب بیدار شی..:)) + ممنونم حرفات خیلی قشنگن..( حرفاش واقعا قشنگ بودن همینطور چشماش) _ خواهش میکنم خب من دیگه باید برم از دیدنت خوشحال شدم + منم همینطور پسره پا شد و رفت من برگشتم سمت خونه تو راه همش حرفاش تو ذهنم تکرار میشد کاش حداقل اسمشو میپرسیدم...( پرش زمانی ) تو اتاق بودم که یهو صدای زنگ در رو شنیدم حتما جسیکا اینان ÷یوراا جسیکا اینا اومدن بیا رفتم پایین و به همشون سلام کردم و وقتی نفر اخر از در وارد شد باور نمیکردم اون برگشته اما چرا الان ؟؟