ماسه و سنگ

#ماسه_و_سنگ ------------- دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور میکردند . بین راه بر سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند . یکی از آنها از سر خشم بر صورت دیگری سیلی زد . دوستی که سیلی خورده بود ، سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید ، روی ماسه های بیابان نوشت : « امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد . » آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند . تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند . ناگهان شخصی که سیلی خورده بود ، لغزید و در آب افتاد . نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمک او شتافت و نجاتش داد . بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت ، بر روی صخره ی سنگی این جمله را حک کرد : « امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد . » دوستش با تعجب پرسید : بعد از آنکه من با سیلی تو را آزردم ، تو آن جمله را روی ماسه های بیابان نوشتی . ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ حک میکنی ؟ دوستش لبخندی زد و گفت : وقتی کسی ما را آزار میدهد ، باید آن را روی ماسه بنویسیم تا بادهای بخشش پاکشان کند ؛ اما وقتی کسی محبتی در حق ما میکند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ طوفانی نتواند آن را از یادها ببرد. ------------- #کتاب_اقیانوس @KtabOqianos

 2 سال پیش
ژانر:

پاسخ به

×