سریال ملک قسمت 39 آدرس کانال مشکی ترکی ... صبح بچه ها بیدار شده و برای رفتن به مدرسه آماده می شوند. در خانه جومالی، زمرد و ویلدان همچنان با او قهر هستند و صبحانه نمی‌خورند. جومالی با کلافگی از سر میز بلند شده و سر کار می رود. ملک، بچه ها را به مدرسه برده و مریم را میبیند. زهرا نیز آمده و مریم میگوید که کرم و دفنه همکلاسی زهرا می شوند. کمی بعد، سیران نیز برای آوردن دخترش به مدرسه آمده و با دیدن سیدعلی کوچک، او را می شناسد و برای ملک توضیح میدهد که او را در پارک دیده بود.ملک، سیدعلی را نیز به معلم می سپارد و به سمت کارگاه حافظ می رود. سیدعلی به مغازه رفته و شاگردانش میگویند که جومالی از آنها کباب گرفته است. سیدعلی و محمود متعجب می شوند. کمی بعد جومالی به مغازه آمده و بخاطر مشکلات خانوادگی و قهر خانواده با او، عصبانیتش را سر شاگردانش خالی کرده و مدام از آنها ایراد میگیرد. فوندا در خانه به آلپای اصرار میکند که بیرون بروند. او از اینکه آلپای به او وعده ایتالیا رفتن داده بود اما آنها در ترکیه ماندگار شدند، ناراحت است. جومالی به کارگاه حافظ می رود تا خلیل را ببیند. او کمی با خلیل صحبت کرده و سپس می‌گوید که حداقل بخاطر مادرش شب برای شام به خانه بیاید. در مغازه سیدعلی ، او با مهربانی پیش میتات آمده و بخاطر پیدا کردن بچه ملک از او تشکر میکند. میتات از اینکه مهربانی سیدعلی بخاطر بچه ملک است و باز هم بخاطر خود او نیست، ناراحت می شود و بیرون می رود. ملک به کارگاه رفته و اولین جلسه را به هنرجویان آموزش میدهد. سیدعلی با کنایه از جومالی در مورد طعم کباب‌ها سوال میکند. جومالی تظاهر میکند که کباب را نمی‌خواسته و فقط یک تکه به اکراه خورده است. سیدعلی از او میخواهد که برایش یک سینی باقلوا بدهد. جومالی میگوید که در هر صورت قرار نبوده که سینی کباب را خالی بفرستد، سپس به شاگردانش میگوید که برای سیدعلی باقلوا بزنند. در خانه، ویلدان به زمرد پیشنهاد میدهد که مریم را برای شام به خانه دعوت کنند تا جومالی با دیدن او کمی حواسش پرت شده و کمتر خلیل را اذیت کند. فوندا و آلپای به کافه می روند ، کمی بعد ، دو پلیس به کافه آمده و با دیدن آلپای، از روی عکس لیست افراد تحت پیگرد او را شناسایی کرده و با خود به کلانتری می برند. آلپای وقتی می فهمد که ملک شکایتش را پس نگرفته، عصبی می شود. کلاس ملک تمام شده و سپس از کلانتری با او تماس می‌گیرند و خبر می‌دهند که آلپای دستگیر شده است. حافظ از خلیل می خواهد که همراه ملک به کلانتری برود تا او تنها نباشد. در مدرسه، خدیجه خانم پیش مریم آمده و خبر میدهد که برای شب به خانه زمرد می روند. دفنه این خبر را می شنود و متعجب و کنجکاو می شود. ملک و خلیل دم کلانتری رسیده و احسان نیز از راه می رسد. ملک دم در، فوندا را می برد و مقابل او می رود و با عصبانیت میگوید که رابطه او و آلپای هیچ اهمیتی برای او ندارد و آنها باید از بچه های او فاصله بگیرند. سپس داخل رفته و همین حرفها را به آلپای نیز می زند. او به آلپای میگوید که تنها در صورتی که تا زمان دادگاه به بچه ها نزدیک نشود و دردسر درست نکند، رضایت میدهد. آلپای نیز قبول میکند.

پاسخ به

×