از این همه در به دری ، جون به لبم رسیده، کی مثل من، این همه درد بی کسی کشیده، مصیبتام گفتنی نیست، و الا می نوشتم، تا بوده این بوده و هست ، همیشه سرنوشتم، عجب مکافاتی دارم ، تو غربت و غریبی ، خسته شدم ، از این همه نارو و نارفیقی، به هر کی گفتم باهاتم دشمن جون من شد ، عاقبت رفاقتش تشنهجون من شد، هر چی کشیدم از رفیق و از خودی کشیدم ، به کی بگم از این عزیزترین کسام چه دیدم ، امان از دست این همه ، سادگی و صبوری، می خوام نبینم کسی رو اما اخه چه جوری ، هر کی به اسم یار اومد چوبه دار آوردش ...

پاسخ به

×