تصور کن تهیونگ(عشق خاموش)پارت ۱۳(کپشن)

سلام سلام سلام،گفته بودم ک آمادس فقط باید تاپش کنم اینم از پارت ۱۳ ،پارت ۱۴ هم نوشتم امادس فقط باید تاپش کنم ک واقعا حوصله ندارم و کلی کار دارم پس پارت ۱۴ بمونه واسه فردا. (فلش بک) سر درد. دو سع روز گذشته بیشتر از چند شاعت نخوابیده بودم و اعصابم از اتفاقایی که تو مدرسه افتاده بود داغون بود! منتظر بودم که خاله بیاد تا بهم یه دارویی بدا چون خیلی دارو هارو نمیشناختم. اما الان سر درد داشت دیوونم میکرد انگار داشتن به دیوار های مغزم میخ میکوبیدن! خاله نیم ساعت دیگه میرسید ولی دیگه طاقت نیاوردم و سمت جعبه قرص ها رفتم . مشتم رو پر قرص کردم و با یه بیواب آب قورت دادم. شاید ۵ دقیقع گذشت که دلم درد گرفت و ابتادم کف آشپزخونه. (پایان فلش بکم) ا/ت: و دوباره تو بیمارستان بیدار شدم. تهیونگ : برای همینه که از بیمارستان رفتن متنفری؟ ا/ت اره ولی این حس تنفر نیس.یه جورایب میترسم .برای اینکه فکر میکنم یه جیزی رو از دست دادم. بار اول مادر و پدرم،بار دوم احساساتم و بار سوم خالم... من از خودم رنجوندمس . اون فکر کرد من از ابنکه پیش اونم ناراحتم و این دلیل خودکشیمه. بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم این ترس تو دلم خونه کرد و هروقت به بیمارستان میرم در حد مرگ میترسم! (از دید تهیونگ) جو خیلی غم انگیز شد . دلم میخواست از این حال درش بیازم . ساعتمو نگاه کردم. ته:واااای!ما الان بسشتر از دوساعته ک اینجا نشستیم!و این یعنی... ا/ت: یعنی؟؟؟ تهیونگ: یعنی وقت ناهاره! برسونمت خونه یا سر راه یه چیزی بخوریم ؟ من که دارم از گشنگی میمیرم! ا/ت : من گشنم نیست. تهیونگ: خب دو تا احتمال به وجود میاد. یا رژیم گرفتی یا داری... ا/ت: نه. من کلا غذا نمیخورم. گیج شدم. تهیونگ:ها؟ ا/ت: من نه صبحونه میخورم نه ناهار و نه شام. تهیونگ: یعنی هوا میخوری؟ ا/ت: نه،اب زیاد میخورم یا.. پریدم وسط حرفش. تهیونگ: یهو بگو گیاهم دیگه! ا/ت: منننن؟؟؟ تهیونگ: ارع ط ،گیاهم فقط به آب و نور خورشبد احتیاج داره و اکسیژن ، تو ام فقط آب میخوری ،نفس میکشی،وایستا ببینم نکنه فتوسنتزم میکنی؟ با این حرف خودم خندم گرفت. ا/ت:من گیاه نیستم که فتوسنتز کنم. تهیونگ:باید ثابت کنی. ا/ت: چه جوری؟ تهیونگ:تا جای موتور من میدوییم ،گیاها نمیتونن بدوعن! ا/ت: چرا مثل آدم راه نریم؟ یکم میخواستم سر به سرش بزارم تا فعلا از این فاز در بیاد،موبایلمو برداشتمو بلند شدم. شروع کرد به غر زدن که نمیام. تهیونگ: من رفتم. آروم دوییدم که داد زد. ا/ت: هی.. واستا من اینجارو بلد نیستم. فقط برگشتم که ببینم داره چیکار میکنه؟ اونم داشت میدویید! . به جای موتور رسیدیم. زانو هاشو گرفته بود و نفس نفس میزد که یهو نشست رو زمین! ای وای اون آسم داره!نکنه الان ام... روی یکی از زانوهام رو به روش نشستم. تهیونگ:ا/ت! هی! تو حالت خوبه؟؟ مشت ضعیفی به شونم زد و بعد سرشو بالا آورد. لبخند کجی بهم تحویل داد و مطمعن شدم که حالش خوبه؛لپ هاش گل انداخته بود‌. منتظر شدم تا نفسش جا بیاد و شروع کرد به حرف زدن،وسط حرفاش تند تند با دهن نفس میکشید. ا/ت: لعنت بهت ... ولی... خوب.. بود...... فقط.. تهیونگ:فقط چی؟ (از دید ا/ت) اولش ترسیدم که اینجا گم بشم ولی حتی بعد از اینکه از فضای داخلی پارک در اومدم دوییدم. خیلی کیف داد اما.. یکم سرم گیج رفت و جلوم سیاهی دیدم،نشستم،خیلی وقت بود که اینجوری ندوییده بودم! ولی الان این مهم نبود. گلوم داشت میسوخت.خواستم آب دهنم رو قورت بدم که دیدم دهنم خشکه ! ا/ت:میشه یکم ...آب...بهم بدی؟ قبل از اینکه براه گفت تهیونگ: همین جا بشین، زود میام یه بطری کدچیک داد دستم ،بیشتر از نصف بطری رو یه نفس خوردم. ظاهرا من تنها فرد تشنه نبودم و اینو از روی بطرس خودش که کاملا خالی شده بود میشد فهمید. حالا که تقریبا همه چیز اوکی بود شروع به تجزیه و تحلیل رفتارم کردم. اون موقعی که شروع به دوییدن کرد و ازم دور شد..یه احساسی مثل تنهایی بود... اون باعث شده که من از دست زنجیر هام خلاص بشم. ________________________________________________________________ خب نظراتتونو در مورد فیک خوناشامی جیمین بگید (جیمین چ جور شخصیتی داشته باشه؟ کجا با ا/ت رو در رو بشه یا درواقع اولین دیدارشون باهم چ جوری باشه و کجا باشه؟