تصور کن تهیونگ (عشق خاموش )پارت۱۴(کپشن)
سلام میدونم ک خیلی دیر گذاشتم ببخشید چون از لحاظ روحی حالم خوب نبود و همش امتحان داشتم. حالا به عنوان یه زندانی باید تلاش میکردم از اینجا برم بیرون. چون اگر دوباره زندانی بشم .. راهی برای زنده بودن وجود نداره!حتی اگه بخوام. تهیونگ:هی! ا/ت:چیه؟ تهیونگ:میشه بگی چه چیز جالبی تو اون بطری هست؟ ا/ت هیچی. برای چی میپرسی؟ تعیونگ:خب تو یه جوری یه اون زل زدی که با خودم گفتم شاید داری اتم های سازندشو برسی میکنی! ا/ت:نخیرم. داشتم فکر میکردم. به آسمون نگاه کرد و گفت تهیونگ:حیف که امروز هوا ابریه! ا/ت :داری راجب چی حرف میزنی؟! تهیونگ:خب وفتی خورشید نباشه هر چقدرم آب بهت برسه نمیتونی فتو سنتز کنب! ا/ت:من گیاه نیستم! تهیونگ:پس چییی؟یه موجود هوازی؟ ا/ت:نه +یا شایدم یه موجود آبزی -نه. میشه تمومش کنی؟ +ارع -چه عالی +ررنامت چیه -ترجیح میدم برم خونم +تو تو خونت چیکار میکنی ؟حوثلت سر نمیره؟؟ -بیشتر کتاب میخونم(انتظارشو نداشی خخخ) +کتاب؟ -ارع . وقتی کتاب میخوونم میرم توی یه دنیای دیگه. یه دنیا که توش ا/ت ایی وجود نداره. +خب. تو میخوای برگردی خونت! -اوهوم. +حالا بازم دیوونگی میکنی و با من برمیگردی یا عاقل شدی ترجیح میدی با یه تاکسی یا چیزی برمیگردس؟ -من هنوز ترجیح میدم دیوونه باشم +بیا برگردیم خونه هامون. (از دید تهیونگ) از وقتی رسیدم خونه بهش فکر میکردم. به حالت سوالی صورتش وقتی که ازم پرسید چرا اومدیم اینحا؟ (فلش بک) +خب اینجا رو دوست دارم . این فضای داحیلی پارک که نسبتا خلوته.. این آلاچیق -چرا؟ +یه بار با مامانم و پدرم اومدید اینجا. برای مسافرت اومده بودیم سئول . اون مسافرت یکی از معدود خاطرات ثبت شده تو مغزمه که همه امون توش خوشحال بودیم. -مامانت رو خیلی دوست داری؟ +آرع -ازش خبر ندارب؟ +نه اونقدرا . بعد از اینکه از هم طلاق گرفتن مادرم رفت آمریکا و منم ندیدمش. سه چند باری عکسشو برام ایمیل کرد و منم از خودم براش عکس فرستادم. همین -ولی اونو بیشتر از پدرت دوست داری؟ +ارع.. چون از اون فقط خاطره خوب تو ذهنم هست ولی از پدرم.. کاملا برعکسه.میزان بدی هایی که از اون توی ذهنمه خیلی بیشتره.خیلی! (پایام فلش بک) بعد از خداحافظی دیگه ندیدمش تا امروز؛ از خونش اومده بود بیرون و داشت بند کفشاشو میبست. +سلام. -سلام. بهتر به نظر میومد. حد اقل چشماش اونقدر پف نکرده بود.کنار هم راه افتادیم. دنبال حرفی میگشتم تا این سکوت رو بشکنم که خودش شروع به حرف زدن کرد. -میشه یه سوال بپرسم؟ +بپرس. -تو که موتور داری چرا پیاده میای مدرسه؟؟ +خب به نظرم نمی صرفه اگه بخوام یه مسیر ۱۰ دقیقه ای رو با موتور بیام و بعد تو مدرسه بخاطر اینکه موتورم آسیب نبینه نگران باشم! -آها. یه مدت سکوت و دوباره گفت -یه سوال دیگه. خندم گرفت. +خوب از اول میگفتی دوتا سوال داری. ا/ت: ..... خبببببببببب اینم از پارت ۱۴ ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید