(صبح) ویو ات: صبح با درد بدی بیدار شدم تا حالا بعد از.... اینجوری نمیشدم خواستم بلند شم برم پایین که یهو یع دردی پیچید تو تنم و افتادم زمین که تهیونگ با سرعت اومد تو اتاق از قیافش میبارید که ترسیده اومد اروم بلندم کرد و بردم طبقه ی پایین و سر کاناپه گذاشتم و خودش هم پایین کاناپه دو زانو نشست و یکی از دستامو گرفت و گفت: ببخشید بیبی تقصیر منه که درد میکشی. ات: نه تهیونگ من خودمم کرم دارم و اینکه اصن نگران نباش خودش خوب میشه. تهیونگ: چاگیا من باید برم جایی کار دارم یع خدمتکار برات گرفتم اگه کاری چیزی داشتی بهش بگو. و تو همین زمان یهو تلفنش زنگ خورد و رفت تو اتاق تا لباساشو عوض کنه و بعد چند دیقه زنگ خونه خورد خولستم پاشم که تهیونگ با صدای بلند از طبقه ی بالا داد زد بشین سرجات الان میام باز میکنم. تهیونگ در رو که باز کرد یع پیر زن که به نظر مهربون میومد وارد شد. تهیونگ: اجوما زندگیم رو به تو میسپارم خدانگهدار. اجوما: مثل چشمام ازش مراقبت میکنم اقا خدانگهدار. و در بسته شد و تهیونگ رفت. تهیونگ ویو: نمیتونستم بع ات بگم که اکسش دنبالشه چون نگران میشد برا همین خودم دنبال اکسش بودم و برای خونه هم محافظگذاشتم به هر حال اون یه مافیاست خیلی بی رحمه. ات ویو: با اجوما غرق حرف زدن شده بودیم که صدای شلیک اومد و اجوما منو برد تو یکی از اتاق ها و تو کمد قایم شدیم که................... خوب تا پارت بعدی بابای گوگولیا و اینکه گزارش برای بی جنبه ها ازاده
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت