ʷᵉᵈⁿᵉˢᵈᵃʸ ʳᵒᵐᵃⁿ ᵖᵃʳᵗ ¹ Part1
از تاکسی پیاده شدم تراول یک دلاریو به طرف اون پیر خرفت رنگی رنگی گرفتم چشام درد گرفت...
کوله امو روی دوشم انداختم چمدون بزرگمو با جفت دست گرفتم.
+تینگ کمتر وول بخور نزار تک تک ناخناتو بکشم...
دیگه حرکتی ازش سر نزد صدای نم نم بارون رو اعصابم بود چی میشد دو دیقه برامون آرامش بزارن؟
با چشام مدرسه رو گشتم ایند و ایجکس روی صندلی نشسته بودن و بلند ببلند میخندیدن،واقعیت دلم برای این دختر منبع رنگ تنگ شده بود...
چمدون و کوله امو سپردم برام ببرن اتاقم
به تینگ گفتم:
+میدونی باید چکار کنی؟
دستشو به علامت آره تکون داد.
رفتم اتاقمون هنوزم همینطوری بود طرفیش پر از رنگ و زرق و برق طرفیش تاریک وآروم،چمدونم همونطور رو زمین ول افتاده بود.ویولونم رو بزور بردم توی تراس شروع کردم به زدن همون نوایی که پارسال همه ی مدرسه رو پر کرده بود...
همون که زیویر نقاشیشو کشیده بود...
توی عمق کار رفته بودم که صدای دست زدن از پشت سرم اومد ایند ایجکس زیویر بیانکا یوکو...
ایند با چشمای پر از اشک سمتم اومد اووو بازم بغل؟اومد بغلم کنه یه قدم کشیدم عقب با ناامیدی دلتنگی و چشمای پر اشک نگام کرد :
-هنوزم بغل دوست نداری؟
سعی کردم یکم از بیتفاوت بودن وجودم کم کنم ولی مگ میشد؟
بیانکا گفت:به خونت خوش اومدی ونزدی!
زیویر:بلاخره برگشتی؛
نمی دونستم چی بگم واقعا اصن دلم حرف زدن نمیخواست.
+آره برگشتم...
ایند:ولی هنوزم همون ونزدیی هیچ حتی یک ذره تغییر نکردی!
+چرا رو تختیم عوض شده؟
ایند چشاش گرد شد با من و من گفت:
-امممم خب ام تو این مدت که نبودی...ایجکس اوم...
+پس خودت روتختیمو عوض میکنی چون حساسیت دارم از پوست دیگران...
پارت بعد ۲۰ لایک:-:
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت