استیناشو زد تا ارنج بالا و شروع کرد به داد زدن ا.ت:(با داد) ببین ببین به چه روزیم انداختی اینا همش تقصیر توعه چی میخای.... هیچ جوابی بش نداد....... ا.ت که متوجه شد اون پسره اونجا نیس رف طبقه دوم (مث اطلاع این خونه ۲ تا طبقه داره طبقه اول حال و طبقه دوم هم اتاق متاق) طبقه ی دوم ۴ تا در داشت.... ۳ اتاق و یه دستشویی ک همراه حمامه صداهای ترسناکی میومد واس همین ا.ت بشدت ترسیده بود اخر راهرو در اتاقش بااون دو اتاق فرق میکرد چون خون بشتری روی در مالیده شده بود... بالای اتاق نوشته بود «خون شیرین» ا.ت تعجب کرده بود اما چو میخاست از صدا ها فرار کنه توجه نکرد و درو باز کرد به داخل اتاق نگاه نکرد و فق درو بست و نفسشو فوت کرد و نشست روی زمین وقتی چشماشو باز کرد... ا.ت:(دهنشو از شدت ترس گرفت)..... اونجا یه پنجره بزرگ داشت مستطیل شکل.... که یه پسر لبه پنجره نشسته بود پاهاشو صاف کرده بود و سرشو گرفته بود بالا و چشماش بسته بود.... گردنش خیس بود انگار یه دبه ابو ریخته بود رو سرش اما تنش خیس نبود.... ا.ت بعد از ۵ دقیقه فهمید که این پسر چیزی از بودنش نفهمیده و انگار خواب یا بیهوشه...... ۵ قدم نزدیک شد تا به صورتش نکاه کنه....... با تعجب به صورتش نگاه میکرد.... ا.ت: این پسر.... این همونه که به زنجیر وسل بود (توی ذهنش میگف) باز هم نزدیک شد یه دسته پسره ول بود و یه دسته دیگش روی شکمش بود و لباسشو تو دستش گرفته بود و مشت کرده بود انگار زخمی داشت که از شدت درد لباسشو فشار میداد...... پایان پارت ۳ الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله الله
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت