غزل 442 - حافظ - به جان او که گرم دسترس به جان بودی

به جان ِ او که گرَم دسترس به جان بودی، کمینه پیشکش ِ بندگانش آن بودی، بگفتمی که بها چیست خاک ِ پایش را، اگر حیات ِ گران مایه جاودان بودی، به بندگی ِ قدش سرو معترف گشتی، گرش چو سوسن ِ آزاده ده زبان بودی، به خواب نیز نمی‌بینمش چه جای وصال، چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی!
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید